سلام عزیزم من مهرانم.همون مهرانی که یه روز ساعت 2 بهش زنگ زدی گفتی دوسش داری.گفتی میخوای باهاش حرف بزنی.گفتی باهم باشیم.
هرچی گفتی گفتم:چشم عزیزم.
چرا وقتی تاشنیدی یکی فهمیده کنار کشیدی؟واسه چی ترسیدی؟مگه من تورو تنها گذاشتمت؟من که به خاطر جلو همه واستادم اما نمیدونسم تو انقدر ترسویی.
شایدم تو ترسو نیستی من زیاد کلیدم.
ولی باور کن هداهم شاهده که من دیوونتم.من میمیرم فقط برااینکه یه بار دستاتو بگیرم.ولی حیف که نمیشه.
حتی خدایی که شاهده مانع رسیدن ما بهم میشه.چرا؟واقعا چرا؟
ولی من قسم میخورم که حتی تو قبرم به تو فکر میکنم.
پس تا لحظه ی مرگ و بعد مرگ هم تو فکر تو هستم و واسه رسیدن به تو از بلاشم دریغ نمیکنم.
خیلی دوست دارم.
ازطرف:مهران
نظرات شما عزیزان:
|